ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

تصمیم سرنوشت ساز و اولین توانایی خواندن

از مدتها پیش وقتی ملیکا خیلی کوچیک بود تصمیم گرفته بودیم تا باهاش بن بن بن کار کنیم و خوندن رو پیش از آغاز مدرسه به دخترمون یاد بدیم... اما با مشورتی که با دوستانمون که بعضا دبیر بودند انجام دادیم متوجه شدیم که این کار باعث میشه بچه به خاطر دانشی که داره مغرور میشه و سر کلاس به صحبتهای معلمش گوش نمیکنه... تا اینکه چند وقت پیش تو یکی از برنامه های تلوزیونی بچه های دو سه ساله ای رو معرفی میکردند که توانایی خوندن رو خیلی خوب فرا گرفته بودند به خودم گفتم : اگر روزی دخترمون پیش از شروع دبستان در جایی با دیدن این توانایی هم سن و سالهاش ، اعتماد به نفسش کم بشه ، مقصرش فقط و فقط خودم هستم... این شد که نمیدونم کی بود تو ده دوازده روز گذشته ک...
8 تير 1392

مسابقه نی نی شکمو

سلام دوستان گلم نی نی وبلاگ زحمت کشیده و مسابقه ای رو ترتیب داده که عکس نی نی های شکمو توی این مسابقه شرکت داده میشه ملیکا جون هم با عکسی از آوان غذاخور شدنش تو این مسابقه شرکت کرده شما دوستای گلم در صورت تمایل میتونید کد عکس ملیکا  160 رو به شماره 20008080200 بفرستید و تو این مسابقه شرکت کنید   ...
5 تير 1392

روزهایی که میروند و زمان را طی میکنند

دوشنبه تعطیل و  میلاد امام زمان بود ، ما هم از فرصت استفاده کردیم و ملیکا جون رو به جایی که خیلی خیلی دوستش داره بردیم...مهربان رود.... بعد از اینکه پارک جنگلی رو دیدیم و عکس گرفتیم برای خوردن ناهار دنبال جا میگشتیم که متوجه شدیم عمه شیما شون هم به جنگل اومدند . ناهار رو با هم خوردیم و راهی باغ بابا بزرگ شدیم. ملیکا جون از خیار های باغ میخورد ولی از ستی ها زیاد خوشش نیومد ،  حتی امتحانشون هم نکرد ، چون تو چند تاشون کرم پیدا شده بود... الان که مینویسم ساعت  3و 22 دقیقه ی بامداد 4 شنبه 5 ام تیر 92...مثل همیشه بی خواب شدم و چند تا از عکسهای ملیکا رو که دو شنبه گرفته بودیم ویرایش کردم و تو این پست میذارمشون.... ...
5 تير 1392
1